Saturday 29 November 2008
بسيج و بسيجي
قبل نوشت: همين اول تكليف خودم رو با مخاطبانم مشخص كنم: من مي‌خوام از بسيج‌نما و بسيجي‌نما انتقاد كنم و هيچ كاري با بسيجي‌هاي واقعي ندارم.
هفته گذشته هفته بسيج نام داشت و هرجاي اين شهر (و البته مملكت) كه قدم مي‌ذاشتيم، چهره‌ها و تيپ‌هاي تقريبا آشنايي رو مي‌ديديم كه با لباسهاي بعضا متحدالشكل تو خيابون‌ها ويراژ ميدادن و با نشون دادن بي‌سيم و تفنگشون به مردم، حسابي حالش رو مي‌بردن! جوونهاي 18، 19 ساله‌اي كه استاندارد كلي ظاهرشون داشتن ته‌ريش خيلي نامرتب، لباسهاي خاكي، به دست گرفتن تسبيح (دونه ريز و دونه درشتش خيلي تفاوتي نداره!)، به گردن داشتن زنجير همراه با پلاك و يه دستمال يزدي امروزي شده به اسم چفيه‌ و از اينجور خنزر پنزراست! جوونهايي كه مخشون رو با اسلام آخوندي گچ گرفتن و ذهنشون رو با افكار ارتجاعي شستشو دادن. اما اينكه اصلا اين بسيج چي هست و بسيجي كي هست برمي‌گرده به سال 59 و آغاز جنگ ايران و عراق. تو اون روزها كه بخش وسيعي از خوزستان اشغال شده بود، آيت‌الله خميني پيامي داد به اين مضمون: « ... ملتي كه بيست ميليون جوان دارد مي‌تواند در برابر يك ارتش بايستد و اسلام با خون رشد كرده است ... ». بعد از اين پيام بود كه شعار بسيج بيست ميليوني رواج پيدا كرد و با شروع جنگ، نيروهايي كه تحت عنوان بسيجي براي رفتن به جبهه‌ها ثبت‌نام مي‌كردن، به دست سپاه پاسداران آموزش ديدن و راهي جنوب شدن. هيچ شكي نيست كه هدف رهبر انقلاب ايران از صدور همچين فرماني، مردمي كردن دفاع در مقابل متجاوز و كشيدن مردم به صحنه اول مملكت بود. مردمي كه آموزش نظامي لازم رو نديده بودن، صرف داشتن شور حسيني و ارادت به رهبر خودشون و در عين حال با برانگيخته شدن احساسات مذهبي‌شون توسط امثال صادق آهنگران (بلبل خميني)، باعث شدن اين نيروي نوپا جون بگيره و حسابي هم قدرتمند بشه. نمونه بارز اين شور و حال و غليان احساسات، باز كردن معابر مين توسط بسيجي‌ها بود، كه جوونا اونقدر شور حسيني تو سرشون بود و اونقدر شهادت رو پذيرفته بودن كه خودشون رو روي مين‌ها مينداختن تا معبر باز بشه (تو هيچ كجاي دنيا و تو هيچ جنگي، باز كردن ميدان مين توسط انسان انجام نشده!!!). يا همين حسين فهميده كه اونطور به عشق خدايي رسيده بود كه همچون كاري كرد. جنگ 8 سال طول كشيد و خيلي از جوونها و پيرهاي ما كه عنوان بسيجي رو يدك مي‌كشيدن به شهادت رسيدن تا كشور سرپا بمونه و به دست بيگانه نيفته. اما بعد از جنگ باز هم بسيج به فعاليتش ادامه داد و به عنوان بخشي از نيروهاي نظامي، در كنار ارتش، سپاه پاسداران و نيروي انتظامي باقي موند. يادمون نره اوايل انقلاب سر اينكه مجاهدين اسلحه‌هاي خودشون رو تحويل ندادن و ارتش ميليشيا رو درست كردن و اون رو تقديم به خميني كردن، چه بلبشويي راه افتاد و خون چه جوونهايي كه ريخته نشد، اما بسيج نه تنها اسلحه تحويل نداد، بلكه همچنان تو صحنه قدرت باقي موند. چرا؟؟؟ بماند!
اما امروز كه نگاهي به بسيج و بسيجي مي‌كنيم، متوجه ايجاد تغييرات زيادي تو اين ارگان ميشيم. اصلا انگار تفكر و فرهنگ بسيجي تو همون جبهه‌هاي جنگ جون داد و تفكر جديدي جايگزينش شد. تغييراتي از نوع عميق. كم‌كم اون ارزش‌ها و باورهاي قبلي رنگ باخت و جاي خودش رو به قدرت‌نمايي و عقده‌گشايي داد. بسيجي كه يك روز حامي ناموس مردم بود، اين روزها حتي به خودش اجازه ميده دختر و پسرهاي مردم رو دستگير، محاكمه و مجازات كنه! آيت‌الله خميني بارها تو حرفاش به بسيج اشاره كرد و اون رو «لشگر مخلص خدا» ناميد. اما امروز اين لشگر مخلص، نه براي خدا كه در اختيار بنده خداست. اصلا بيايد اسم بسيج رو از روي اين جريان برداريم. با يه اسم ديگه چطوريد؟ بذاريد دو تا تعريف سياسي براتون بنويسم:
جناح راست: بطور كلي به گروه‌ها و حزبهاي محافظه‌كار، ارتجاعي، هوادار قدرت مطلقه و سنت‌گرا گفته مي‌شود كه خواستار تثبيت وضع موجود و حفظ امتيازات طبقات ممتاز و مخالف اصلاحات اساسي هستند. (فرهنگ اصطلاحات روزمره سياسي / گارينه كشيشيان / مؤسسه كتاب همراه - صفحه 78)
ارتجاع: اين اصطلاح به معناي مخالفت با پيشرفت اجتماعي و مبارزه طبقات و اقشار در حال نابودي و زوال، عليه تحول و ترقي جامعه است. اين اقشار براي حفظ امتيازات و موجوديت خود با تحول و ترقي جامعه در تضاد واقع مي‌شوند و با تغييرات و پيشرفتهاي اجتماعي مخالفت مي‌ورزند. ارتجاع گاه به شكل جبر، اختناق خونين و ترور جمعي مردم و گاه بصورت افكار و عقايد پوسيده و كهنه با تكيه بر عادات كهنه فرهنگي و مخالفت با انديشه‌هاي ترقي‌خواهانه جلوه‌گر مي‌شود. (فرهنگ اصطلاحات روزمره سياسي / گارينه كشيشيان / مؤسسه كتاب همراه - صفحه 19)

نظرتون چيه؟ ارتجاع؟ يا جناح راست؟ چقدر از اين تعاريف رو به بسيج و بسيجي امروز نزديك مي‌بينيد؟ خيلي؟ درست مثل من فكر مي‌كنيد! امروز بسيج ابزاري شده براي زورگوها و متحجرين. نيروهاشون هم مشتي جوونك كم خرد و كم شعورن كه قدرت تشخيص ندارن و يا داشتن و ازشون گرفته شده. اين روزها تو ارگان بسيج خبري از حسين فهميده‌ها و باكري‌ها و امثالهم نيست. اين روزها تو ارگان بسيج بيشتر جوونها و نوجوون‌هايي رو مي‌بينيم كه داراي شرايط و ويژگي‌هاي زير هستن:
1- اونهايي كه تو زندگي و بخصوص تو دوران كودكي‌شون تحت فشار بودن و با كمبودهاي زيادي مواجه بودن. اينها وارد بسيج ميشن تا فرصتي براي آزادي عمل و استفاده منفي از اين آزادي داشته باشن. ايجاد درگيري‌هاي خياباني و حضور در انواع گشت‌ها و عمليات‌ها از ويژ‌گي‌هاي بارز اين دسته‌ست.
2- اونهايي كه از بهره هوشي پائيني برخوردارن و منتظرن تا مافوقشون دستوري بده تا بي چون و چرا اجرا كنن. اينها سست‌عنصرايي هستن كه قدرت تصميم‌گيري و تفكر ندارن و همه‌چيز رو تو وجود مرشد يا همون فرمانده‌شون مي‌بينن.
3- اون دسته از جوونهايي كه از بچگي عاشق پليس‌بازي و ژانگولر درآوردن بودن و شيفته اسباب‌بازيهايي نظير بيسيم، گاز اشك‌آور، دستبند، اسلحه و اينجور مزخرفات هستن و زندگي‌شون رو فداي بازي يك‌ساعته با اين وسايل مي‌كنن.
4- اونهايي كه به خاطر قانون كسر خدمت به عضويت بسيج درميان تا دوران خدمت سربازي‌شون كمتر از ديگران باشه.
5- جوونهايي كه هيچگونه تفريح سالمي رو سراغ ندارن جز اينكه هر روز سري به پايگاه‌ها و مساجد بزنن و و تو بحث‌هاي مزخرف مثلا سياسي‌شون شركت كنن و شبهاي جمعه تفنگ به دست و چكمه به پا تو خيابونها جلوي ماشين‌ها رو بگيرن و اسباب مزاحمت نواميس مردم بشن.
6- اونهايي كه اعتقادات محكم ديني دارن و تنها براي رضاي خدا و بدون هيچ چشمداشتي خدمت مي‌كنن
توضيح ضروري: تو كل نيروهاي بسيج شايد 50 نفر از دسته ششم رو نتونيد پيدا كنيد!!!
كلام رو كوتاه مي‌كنم. اين بسيجي كه من امروز مي‌بينم، جريانيه كه متأسفانه شكل گرفته براي سركوب مردم و حمايت از قشري خاص (شايد روحانيت) در برابر اعتراضات احتمالي مردم. اين بسيج به هيچ وجه براي من محترم و مقدس نيست. اين بسيج، بسيجي نيست كه امثال فهميده رو پرورش داد. امثال همت رو پرورش داد. اين بسيج، بسيج ما نيست، لشگر مخلص خدا نيست.

پ . ن 1: لطفا كسي اعتراض نكنه كه تو از كجا مي‌دوني بسيجي‌ها اينطورند! من با اين قشر زندگي كردم و حسابي هم باهاشون قاطي شدم تا اينها دستم اومده. تازه! كار بداشون رو ننوشتم تا قلمم كثيف نشه!!!
پ . ن 2: دنبال كار جايگزين بودم واسه صبح، كار بعدالظهرم رو هم از دست دادم!!
پ . ن 3: جواد يساري گوش ميدم!!! «حالا نه دستي به سويم، نه ديگه رنگي به رويم، نه يه همدمي كه با او، قصه دلمو بگويم ...»
پ . ن 4: خدا مهربونه و مي‌خواد بهم استراحت بده، يا خدا داره جلو پام سنگ ميندازه؟
پ . ن 5: تو ارحم الراحميني مهربونم! مي‌دونم خير و صلاحم رو مي‌خواي. راضيم به رضات.
9 Comments:
Anonymous Anonymous said...
دارم از نگرانی می میرم دوست عزیز . شنبه باید درسا بیهوشی بگیره تا دندوناشو پر کنن . دیگه همکاری نمی کنه با دندونپزشک و این تنها راهیه که داریم.هرروزی که می گذره استرس من بیشتر می شه سعی می کنم خودمو سرگرم کنم و بهش فکر نکنم. حتما اونروز براش دعا کاز خدای ارحم الراحمین براش بهترینهارو بخواه.

Anonymous Anonymous said...
سلام پسرك تو فراموش كردي ولي بچه هاي آشتي هيچوقت فراموش نمي كنن
منو نشناختي ميدونم
خوب ديگه ما براي يافتن دوستامون سعي و تلاش مي كنيم
آدرس وبلاگتم كه عوض كردي چرا مگه مزاحم داشتي
من فكر كردم مزاحم فقط تو تلفنه
در هر صورت خوش باشيد

Anonymous Anonymous said...
ما فردا مسافریم و یک هفته ای نیستیم
اینو نوشتم تا اگه بهتون سر نزدم رو حساب دیگه ای نگذارید
البته اونجا اینترنت هست و اگه وقت بشه سری به وبلاگ و دوستای وبلاگی میزنم
آخه خیلی عادت کردم
امیدوارم هر چه زودتر کاری را که دوست دارید براتون جور بشه
این پستتون هم که کولاک بود... عالی بود.... نظر من و بابک هم دقیقا همینه و کاملا با شما هم عقیده هستیم

Anonymous Anonymous said...
ما آپیم
جدیدا به ما سر نمیزنید

Anonymous Anonymous said...
تو هیچ وقت مزاحم من نبودب منم هیچ وقت تورو نپیچوندم
فقط چون از عاقبت خودم آگاه نبودک نمی خواستم شما رو هم به دردسر بندازم
کارم اشتباه بود می دونم ولی هیچ حرفی برای جواب سوال ؟ نداشتم
اگه مزاحمتم فقط بگو دیگه نیام بهت سر بزنم ok
فكر مي كردم هنوزم بابايي مني ولي اشتباه همه چيز اشتباه بود
خداحافظــــــــــــــــــــي
موفق باشي

Anonymous Anonymous said...
سلام. حال شما چطوره؟ من امروز خوب خوبم و خدارو به خاطر حال خوبی که بهم داده خیلی شکر کردم. با اینکه دیروز بدترین روز زندگیم بود ولی خوشحالم که بخیر گذشت و همه چی به خوبی انجام شد. باورت نمی شه بعد از نیم ساعت که بالا سر جغله بودم و ایشون خواب خواب بودن و دلم برا نگاش اب شده بود وقتی بیدار شد و چشاشو باز کرد انگار دنیارو بهم دادن هرچند که دنیا داشت دور سرش می چرخید.
امیدوارم اوضاع کار و احوال خودت روبراه شده باشه.

Anonymous Anonymous said...
از این آدما خوشم نمی یاد

همشون یه شکلی ین

حتی اگه دویست نسل باهم فاصله داشته باشن!

کاش می شد هر کسی جای خودش باشه....



پیش ما نمیای پسرک....


تا بعد

Anonymous Anonymous said...
سلام ما از سفر برگشتیم و هم چنان شما به ما سر نمیزنید و کامنت نمیگذارید
عکسها و خبرهای جدید دنی ها راتوی وبلاگ گذاشتم

Anonymous Anonymous said...
داشتم یواش یواش باهات قهر میکردم یعنی داشتم ناراحت می شدم. گفتم دیگه نمیاد حال جغله وروجکو بپرسه. حالا هم که برا کامی پیغام می ذاری البته چون من و کامی نداریم زیاد غصه نخوردم. یه کمی خوردم
بابای دائم الماموریت فردا میاد و حتما می گم که آدرسو بذاره. من که حسابی فضول شدم نگی همیشه بودی