Saturday 5 September 2009
آواره
دمدماي غروبه. خورشيد كم‌كم داره ميره تو رختخوابش تا ماه بياد و شب سرد پائيزي رو روشن كنه.هوا سرده، و اين سرما رو باد تندي كه مي‌وزه به صورتت مي‌كوبه. تو سكوت پارك صداي دو جفت پا رو مي‌شنوي كه بي‌رحمانه روي برگهاي زرد فرود ميان و تنشون رو خرد مي‌كنند. دو طرف راه سنگفرش، درختهاي لخت و بي‌برگ آخرين خميازه‌هاشون رو مي‌كشن تا يواش يواش به خواب سبز آرامش فرو برن. همه جا ساكته و هيچ‌كدومتون اين سكوت رو نمي‌شكنيد. خودت رو تو پالتوي مشكي رنگت پيچيدي و دستات رو تو جيباش فرو كردي. داري به اين فكر مي‌كني كه گرماي دستاش از جيب تو بيشتره، اين رو بارها امتحان كردي. قدمهاتون رو آروم برميدارين. دوست نداري امروز تموم بشه، اما مدام به ساعتت نگاه مي‌كني. چرا اينقدر دقايق دير مي‌گذرن؟ واميسته. مثل هميشه با التماس نگاهت مي‌كنه. تو چشماش پر از اشكه. همونجوري كه تو دوست داري. ميگه: « تو كه مي‌دوني نباشي من مي‌ميرم. تو كه مي‌دوني بي تو هيچم. چرا باهام اين كار رو مي‌كني؟ مگه نميگي دوستم داري؟ پس اين چه دوست داشتنيه كه هميشگي نيست؟ اين چه دوست داشتنيه كه ... . چرا مي‌خواي از خودت دورم كني؟ چرا ... من رو مي‌كُشي؟ ». سرت رو پائين ميندازي. مي‌دوني طاقت نداري به چشماش نگاه كني و حرف بزني. زير لب ميگي: « اينجوري برات بهتره. به نبودنم عادت مي‌كني. برو دنبال سرنوشتت ». سرت پائينه هنوز. اما با چشم دلت مي‌توني اشكاش رو ببيني كه از روي گونه‌ش مي‌غلته و پائين مياد. صداش رو مي‌شنوي كه ميگه: « مطمئن باش هيچ‌وقت به نديدنت عادت نمي‌كنم. تو تنهام ميذاري، ميري دنبال زندگيت، اما من از غصه نديدنت پير ميشم. من به دنبال عشقي كه دارم آواره ميشم گلم، آواره ... ». راه ميفته و ميره و تو همونجا واميستي. صداي غرشي مياد و گونه‌ت خيس ميشه. تو اشك نمي‌ريزي، اما اون بالا ابرا دارن گريه مي‌كنن. برمي‌گردي كه بري. خيلي نمي‌گذره كه خيابون پر ميشه از اشكاي آسمون ... .
و روزها مي‌گذره، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها ...
دمدماي غروبه. خورشيد كم‌كم داره ميره تو رختخوابش تا ماه بياد و شب سرد پائيزي رو روشن كنه.هوا سرده، و اين سرما رو باد تندي كه مي‌وزه به صورتت مي‌كوبه. تو سكوت پارك صداي دو جفت پا رو مي‌شنوي كه رو برگهاي زرد فرود ميان و تنشون رو خرد مي‌كنند. دستاي كوچولوي پسرت رو تو دست گرفتي، پابه‌پا باهاش راه مياي و به شيرين زبونياش گوش ميدي. داره از آينده برات ميگه. از آرزوهاش. از اينكه دوست داره خلبان بشه. داره رؤياهاش رو برات ميگه و تو گوش ميدي. اونقدر ميگه تا خسته ميشه. دستت رو رها مي‌كنه و مي‌دوه و ميره رو نيمكت، كنار پيرمرد ژنده‌پوش مي‌شينه. يه لحظه مي‌ترسي، نگاهي گذرا به پيرمرد ميندازي، اما به نظر نمياد آزاري داشته باشه. از تو كيفت بسته شكلات رو در مياري به دست پسرت ميدي. با اشتياق بازش مي‌كنه و قبل از اين كه گازش بزنه نگاهي به پيرمرد ميندازه. ميره جلوش واميسته و ميگه: « مي‌خوري؟ » پيرمرد نگاهش مي‌كنه و سرش رو به نشانه مخالفت تكون ميده. پسرت همونجا واستاده، در حالي كه لپاش رو شكلات پر كرده مي‌پرسه: « اسمت چيه؟ » پيرمرد آهي مي‌كشه و ميگه: « آواره ». دلت هُري ميريزه پائين. حس مي‌كني صداش رو مي‌شناسي. حس مي‌كني سالها زندگي كردي با اين صدا. از نيمرخ نگاهش مي‌كني. زل زده به روبروش و غرق در دنياي خودشه. پسرت دوباره مي‌پرسه: « بچه نداري من باهاش دوست بشم؟ ». لبخندي رو لباي پيرمرد مي‌شينه. لبخندي به تلخي زهر. ميگه: « نه ». تو دلت آشوبي به پا شده. پسرت با دستاي كوچولوش دستاي پيرمرد رو مي‌گيره و ميگه: « مي‌خواي من بچه‌ت بشم؟ اگه مامانم اجازه بده‌ها! ». پيرمرد برمي‌گرده و با همون لبخند تلخش نگاهت مي‌كنه. زل ميزني تو چشماش. پر از اشكه. همونجور كه همون موقع‌ها دوست داشتي. همونجور كه خيلي قشنگ بود. دستات داره مي‌لرزه. بغض مي‌كني. ياد تمام اين سالها ميفتي. ياد تمام روزهايي كه بهش فكر مي‌كردي. ياد روزهايي كه دستات سرد بود و گرماي دستاش رو مي‌خواست. پير شده از نديدنت. همونطور كه گفته بود. اما انگاري حالا ديگه تو رو نمي‌بينه. رو به پسرت مي‌كنه و ميگه: « تو بچه مامانت بمون. من بايد دنبال عشقم بگردم. گمش كردم. بايد پيداش كنم، گلم » از جا بلند ميشه. دوست داري بلند شي و محكم بغلش كني. دوست داري جلوش واستي و داد بزني. اما ... . انگاري دستي محكم نگهت داشته. نمي‌توني تكون بخوري. از جا بلند ميشه، دستي به سر پسرت مي‌كشه و ميره ...
دمدماي غروبه. خورشيد كم‌كم داره ميره تو رختخوابش تا ماه بياد و شب سرد پائيزي رو روشن كنه.هوا سرده، و اين سرما رو باد تندي كه مي‌وزه به صورتت مي‌كوبه. دستاي پسرت رو تو دست گرفتي و پابه‌پاش راه مياي. به حرفاش گوش ميدي. به حرفايي كه در مورد پيرمرد ميزنه. بغض كردي. پسرت ميگه: « مامان دستاي پيرمرده خيلي گرم بود ». گونه‌ت خيس ميشه. به آسمون نگاه مي‌كني. ابري نيست. اين بار آسمون چشماته كه باروني شده. بغضت مي‌شكنه، قدم به قدم با پسرت راه مياي و قطره قطره اشكهايي رو كه از چشمات ميريزه مي‌شماري ...

پ . ن 1: نمي‌دونم چرا اين مطلب رو نوشتم. اما با نوشتن هر خطش دلم لرزيد.
پ . ن 2: دلم هواتو كرده. باز شباي احيا نزديك شد و خاطراتت جلوي چشمام اومد. دلم خيلي تنگه برات.
9 Comments:
Anonymous ronnie said...
البته که به زیبایی وبلاگ شما نمیشه.

Anonymous نيلوفر said...
پسرا صداشون از قورباغه بدتره ...........باید واقعیتو گفت..............

واقعا که زیبا بود .. منم با خوندن هر خطش دلم لرزید .... بغضم ترکید ..... مرسی که بهم سر زدی ... دلم خیلی پره خیلی ... بازم بیا پیشم

درود بر شما دوست عزیز خیلی ممنون از اینکه به وبلاگ من سر زدی و نظر خود را گفتی واقعا نظرت به من باز انرژی مضاعف داد
دوست عزیز 30 سال است که مردم ایران از حق خود بهره ای نبرده اند مگر مردم چه می خواهند جز آزادی و نبود تبعیض و اینکه حق به حفدار برسد نه به حسن نصر ا... و حماس
بدرود و پاینده ایران و زنده باد آزادی

Anonymous بي نشان said...
شما از خودت متن اختراع می کنی؟از خدا نمی ترسی که در مورد سید احمد آقا این طوری می نویسی؟مثل اینکه سن و سال شما کم تر از این حرفهاست.ما دوره منتظری و اینکه چه خونی به دل امام کرد و بعد از برکناری اش چه جوی در جامعه حاکم شد و همین کروبی برای خودشیرینی پیش امام چه نامه تندی به منتظری نوشت را خیلی خوب یادمان است.شما برو رنجنامه و شرح خیانت های این شیخ به قول امام ساده لوح و نامه های منتشر شده از امام را بخوان و به حال امام گریه کن.
در ضمن کجای متن نامه امام به موسوی اونی بود که جنابعالی برداشت کردید؟عیبی ندارد ما به افراط شما عادت کردیم.

Anonymous مامان درسا said...
راستش هرچی فکر میکنم نمی دونم چی بگم. فقط میگم که عالی بود و دلم منم لرزوند یعنی خیلی دوستش داشتم دوبار خوندمش و فکر کردم آخه چه جوری این همه قشنگ می نویسی و چطور اینا به ذهنت خطور می کنه....
راستی اگه این وروجکو نداشتم تاحالا دق کرده بودم هرچند که خیلی هم اذیتم میکنه و هرروز داره مسائلش و مسئولیتهای من بزرگتر می شه. یه کارائی میکنه بد تا دلت بخواد همش از بچه های دیگه می شنیدم و می گفتم خدایا شکرت درسا این کارارو نمی کنه مشکلم کم روئیش بود و تسلیم شدنش به جمع بچه ها تو هرسنی بودن ولی حالا دیدم هر رفتاری تو یه سنی بروز می کنه و امان از مامانی که ندونه چکاری درسته دیوونه می شه.

Anonymous نسرين said...
سلام

با خوندن این متن یه حس عجیبی پیدا کردم

Anonymous رضا said...
سلام خسته نباشید نماز و روزه شما قبول .
پیشنهاد اوباما: 16 فروند ایرباس در برابر دارایی‌های بلوکه شده ایران

Anonymous Anonymous said...
سلام! رفتم و اون امانتی و دیدم... اولش شکه شدم ، دروغ چرامیگه میل تو به من بدی؟
(رایا)