Saturday 23 April 2005
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
صبح زوده. هوا گرگ و میش و گرفته‌ست. باد سرد و خشکی با بی‌رحمی به صورتت سیلی میزنه و بهانه خوبی میشه برای اشک ریختن. وارد کوچه میشی. حوصله راه رفتن هم نداری، اما قدمهات رو تندتند برمی‌داری. می‌ترسی دیر بشه. از اون دورها صدایی میاد. صدایی که هرچی به انتهای کوچه نزدیکتر میشی بهتر و واضحتر شنیده میشه. قدمهات رو تندتر برمی‌داری. تقریبا داری می‌دوی. وقتی از دور در خونه رو می‌بینی وامیستی. جلوی خونه رو آب و جارو کردن. بالای در، پارچه سیاهی آویزون کردن و دو سه شاخه گلایل بی‌رنگ و پژمرده بهش چسبوندن. حالا دیگه صدا رو به وضوح می‌شنوی. حالا دیگه همه چیز رو می‌بینی. حالا دیگه مطمئن میشی که اشتباه بهت خبر ندادن. صدا تو سکوت کوچه می‌پیچه و به عمق چشمهات رخنه می‌کنه ...

.::« الرَحمن * عَلَمَ القُرآن * خَلَقَ الاِنسان * عَلَمَهُ البَیان »::.

جلوی در چند تا از بچه ها رو می‌بینی. دوستام. دوستایی که خیلی وقت بود بهم سر نزده بودن. حالا اینجان. به خاطر من اومدن. بیرون خونه، دست به سینه واستاده‌ن و دارن از فوتبال روز قبل با هم حرف میزنن. وارد خونه میشی. حیاط هم آب و جارو شده. بوی خاک خیس خورده باغچه تو مشامت می‌پیچه. نیم نگاهی به درخت انجیر می‌کنی. هیچ فرقی نکرده. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. حتی مازیار هم مثل همیشه سر جاش واستاده. چند تا از فامیلها گوشه حیاط نشسته‌ن. همون‌هایی که سالی دوازده ماه سراغی از من نمی‌گرفتن. همون‌هایی که سال به سال خونه‌مون نمیومدن. حالا اینجان. به خاطر من اومدن. دارن از گرفتاریها و مشکلات مالی‌شون و وضع مملکت با هم حرف میزنن. وارد اتاق میشی. اینجا حال و هوای دیگه‌ای داره. همه دور تا دور من نشسته‌ن و گریه می‌کنن. یکی دو نفری هم دارن قرآن می‌خونن. میری یه گوشه میشینی. نمی‌تونی من رو ببینی. چشمات پر از اشکه و صدای هق‌هق گریه‌ت تو صداهای دیگه گم میشه ...
خیلی نمی‌گذره که موقع رفتن میرسه. صدای گریه زنها بیشتر میشه و مردها فریاد لااله الا الله سر میدن. دارن من رو از خونه‌م می‌برن. خونه‌ای که توش با من زندگی کردی. خونه‌ای که من رو توش دیدی. خونه‌ای که سالها توش زندگی کردم. دارن من رو از خونه‌م می‌برن. همسایه‌ها هم میان. همونهایی که شاید قیافه من رو هم ندیده باشن. من رو دارن می‌برن. دورم پر از آدمهاییه که دوستشون داشتم. آدمهایی که همیشه دوست داشتم ببینمشون و كنارشون باشم، ولی همه‌شون امروز رو برای دیدن من انتخاب کردن ...
دو سه ساعت می‌گذره. همه دور گودالی واستادن. اینجا خونه جدید منه. من رو به خونه جدیدم آوردن. همه اونایی که دوستشون داشتم دورم حلقه زدن تا بهم تبریک بگن. چند نفری ضجه می‌زنن و بقیه هم بی‌تفاوت نگاهم می‌کنن. من با لباس نو، تو خونه جدیدم خوابیدم و نزدیکانم سعی می‌کنن برای آخرین بار نگاهم کنن. سعی می‌کنی آخرین نگاه رو بهم بندازی. سعی می‌کنی برای بـار آخـر چشمهـای بسته‌م رو ببینـی. سعی می‌کنی برای بار آخر محمدت رو ببینی. اما نمی‌تونی. آخه چشمای خودت پر از اشکه. با دستمال کوچیکی که تو دستاته اشکت رو پاک می‌کنی. لبات داره تکون می‌خوره. شاید داری با من حرف میزنی. سنگها رو می‌چینن و خاک رو می‌ریزن. تموم شد. همه میرن. همه. حتی تو. و من بازم تنها می‌مونم. همونطور که قبل از این بودم. همه میرن و دیگه پیشم نمیان. همونطور که قبل از این نمیومدن. همه میرن و من رو با دنیای تنهاییام تنهاتر میذارن. بازم تنهایی و بازم تنهایی ...
... و تو ...
راحت میشی. دیگه کسی نیست تا اذیتت کنه. دیگه کسی نیست تا حرص و جوشش رو بخوری. دیگه کسی نیست تا شبها بیدار بمونی تا از سر کار برگرده. دیگه کسی نیست تا هر روز قبل از رفتن سر کار بیاد دیدنت. دیگه کسی نیست تا باهاش بری اداره. دیگه کسی نیست تا تو اتاق دنبالت کنه و نذاره درس بخونی. دیگه کسی نیست تا بهت زنگ بزنه. دیگه کسی نیست تا چشم‌انتظار دیدنت باشه. دیگه کسی نیست تا غصه ندیدنت رو بخوره. دیگه کسی نیست تا باهاش کل‌کل کنی. دیگه کسی نیست تا باهاش دعوا کنی. دیگه کسی نیست تا باهاش درددل کنی. دیگه کسی نیست تا مشکل سیستمت رو حل کنه. دیگه کسی نیست تا برات بنویسه. دیگه کسی نیست تا برات نوشته‌هاش رو بخونه. دیگه کسی نیست تا باهاش بری کوه. دیگه کسی نیست تا باهاش بری سالن. دیگه کسی نیست تا ازش بدت بیاد. دیگه کسی نیست تا مزاحم زندگی کردنت بشه. دیگه کسی نیست تا تولدت رو بهت تبریک بگه. دیگه کسی نیست تا باهاش قهر کنی. دیگه کسی نیست تا باهاش آشتی کنی. دیگه کسی نیست تا شبها باهاش تلفنی حرف بزنی. دیگه کسی نیست تا ببوستت. دیگه کسی نیست تا بهت بگه خوشگل خانوم. دیگه کسی نیست تا به وبلاگت سر بزنه و برات کامنت بذاره. دیگه کسی نیست تا وقتی سرت شلوغه بیاد کمکت. دیگه کسی نیست تا وقتی مهمونی می‌گیری بشه نمک مجلست. دیگه کسی نیست تا بهت تیکه بندازه. دیگه کسي نیست تا از دفتر برسونتت خونه. دیگه کسی نیست تا برات قالب وبلاگ بسازه. دیگه کسی نیست تا از نوشته‌هات ایراد بگیره. دیگه کسی نیست تا برات بدجنس بازی دربیاره. دیگه کسی نیست تا با بی‌شعوری باهات شوخی کنه. دیگه کسی نیست تا ... دیگه من نیستم. دیگه محمد نیست. محمد مرده. محمد مرده ...
... و تو ...
پیش هرکسی می‌شینی از من، خاطراتت با من و روزهایی که با من بودی تعـریف می‌کنی و حسرت روزهای گذشتـه رو می‌خوری ...