سكانس اولپام رو كه از در خونه بيرون ميذارم، خنكي صبح به صورتم ميخوره و سرما رو تا عمق وجودم نفوذ ميده. با اينكه اولين روز پائيزه، اما گوشه و كنار كوچه دو سه تا برگ زرد رو زمين نشستهن و روزهاي خوب گذشته رو تو ذهنشون مرور ميكنن. و من، از كنارشون با احتياط رد ميشم تا يه وقت غرورشون زير پام خرد نشه. اولين روز ماه مهره و كوچه بوي مهر ميده، بوي مدرسه و نيمكتهاي چوبي. بوي كتاب و دفتر نو و مدادهاي خوب تراشيده. بوي زنگ تفريح و سيب و پرتغال. بوي كلاه پشمي بابا حيدر. بوي چوب آقاي دلپاك. بوي قلعهبازي و زو. و بوي مهر و محبت بچهها. اينجا و اونجا، هرجا رو كه نگاه ميكنم بچهها شاد و خندون به سمت مدرسه ميرن. بعضيهاشون با هم و بعضيها هم بيهم. و اين همه، خيلي نميگذره كه به درياي خروشاني ميپيوندن به اسم مدرسه. ياد روز اولي ميفتم كه به مدرسه رفتم. يه روز سرد و وحشتناك تو پائيز 68 ...
سكانس دومهوا سرده. يا شايدم اون اينطور فرض ميكنه. دستاش رو به كنار بدنش چسبونده، سرش رو بالا گرفته و كنار خيلي از هم سن و سالهاش تو صف واستاده. حرفي نميزنه، يعني حرفي نداره كه بخواد بزنه و اگر هم حرفي باشه، كسي نيست. اينجا همه براش غريبهان و چشماي آشنايي نگاهش نميكنه. روز اول مهره و خيليها مثل اون امروز براي بار اول پا به مدرسه گذاشتن و سعي ميكنن اين وجود ناشناخته رو يه جورايي بشناسن و كشف كنن. و اون بالا، آقايي كه خودش رو مدير معرفي كرده داره صحبت ميكنه و با هر كلمه ريشه ترس و وحشت رو تو دل همه بچهها رشد ميده:
« ... اين حرفا همش خرافاته، دوروغه، دستهاي خونين!! آخه دستاي خوني كجا بود؟ كي گفته تو توالت مدرسه دستاي خوني وجود داره و بچهها رو خفه ميكنه و با خودش به ته چاه ميبره؟ اين حرفا رو ساختن تا كسي دستشويي نره و همه خودشون رو كثيف كنن و مريض بشن و بميرن!! همين روز اوليه دارم ميگم، اگه بفهمم يكي از شماها به خاطر ترس از اين چرنديات دستشويي نرفته و خودشو خيسونده، من ميدونم و اون. چنون بلايي سرش ميارم كه مرغاي آسمون به حالش گريه كنن و ... »
ترس تو دلش ريشه كرد. نه فقط تو دل اون، تو دل همه اونهايي كه روز اولشون بود ريشه كرد. با خودش گفت: مدرسه جاي ترسناكيه، جائيه كه يا بايد طعمه دستهاي خوني شد، يا زير چوب آقاي مدير فلك. مدرسه يه جائيه كه بايد ازش دوري كرد. ظهر كه رفت خونه پاش رو كرد تو يه كفش كه: من ديگه مدرسه نميـــــــــرم ...
سكانس سوم
خوشحالي زيادي ته دلته. شور و شعف خاصي داري و همهش منتظري اين يك ساعت هم بگذره و بتوني بعد از سه ماه دوري دوستت رو ببيني. درسته كه چندين بار براي هم نامه نوشتيد و حتي يك بار هم تلفني با هم صحبت كرديد، اما ديدن همديگه و بودن كنار هم يه چيز ديگهست و مزه ديگهاي داره. و البته نامههاي بيجواب دو هفته آخر هم كمي نگرانت كرده. صبح خيلي زود از خواب بيدار شدي و همه كارهات رو كردي و الآن حاضر و آمادهاي تا هرچي زودتر راهي مدرسه بشي ...
تمام طول راه به دوستت فكر ميكني. به اين كه هردوتون كلي حرف داريد براي گفتن و كلي خاطره از تابستون براي تعريف كردن. به اين فكر ميكني كه كمكم داشت قيافه دوستت از يادت ميرفت. به اينكه تو بايد از مسافرت مشهد بگي و اون از خونه بزرگشون تو خرمشهر. به اين فكر ميكني كه چه خوب ميشد بابا و مامان دوستت هم ميومدن تهران، تا هم جونشون به خطر نيفته و هم دوستت بيشتر كنارت باشه. و به اين فكر ميكني كه لحظه ديدار نزديكه ...
تو صف و كنار بقيه همكلاسيهات داري به سمت كلاس ميري. هنوز از دوستت خبري نيست. دلت خيلي براش تنگ شده و انتظار نداشتي اينطور روز اولي دير بكنه و چشم به راهت بذاره. توقع داشتي اونم مثل تو روز اول زود به مدرسه بياد تا فرصت داشته باشيد كلي با هم حرف بزنيد. با خودت ميگي: حتما بليط گيرش نيومده و يه كم دير مياد. از اينكه بازم بايد انتظار بكشي ناراحتي، اما ناراحتيت خيلي دووم نمياره. اون وقت كه پشت سر بقيه وارد كلاس ميشي و دوستت رو ميبيني كه روي نيمكت گوشه كلاس، كنار شاخه گل لاله تو قاب عكس نشسته و مثل هميشه به تو لبخند ميزنه ...
ممنون که پیشم اومدین
بله بعضی از مطالب مال خودمه
سیاهیش به خاطر گرفتگیه دله
من برگشتم
خودتون بيايد تا ببينيد كي ام؟!
خوب بود،هرچند شیوهی نگارشی متن با نوع نگارش فیلمنامه تطابق نداشت. اما خودمونیم عجب مدیر مدرسهای داشتی! (منظورم گفتن اون قصهی دستهای خونین تو توالته که طبعاٌ یه بچهی کم سن و سال را میترسونه!)
اول: شاد
دوم: ترسناک
سوم: غم انگیز
مثل همیشه عالی
ما كه هرچي منتظرت مونديم هيچ خبري ازت نشد
خودم اومدم تا دوباره ازت دعوت كنم تابه وبلاگ تازه متولد شده من سر بزني
امسال من اولين سالي هست كه مدرسه نمي رم
دانشگاه قبول شدم اما تو انتخاب شهر اشتباه كرده بودم
از سكانس اولت متوجه شدم تو هفت سال از من بزرگ تري !!!!!
راستش من هم سكانس سومو تجربه كردم
الان اشك تموم صورتم رو خيس كرده
خيلي وقت بود كه به دوستم فكر نكرده بودم
خدابيامرزدش
دوست تو رو هم
حتما بهم سر بزن