Friday 21 November 2008
تمام شديم شبي ...
بالأخره روزهاي خوب ما هم تموم شد و به بايگاني خاطراتمون پيوست. بالأخره اون قهر و آشتي‌ها به پايان رسيد و همه با چشمهايي اشك‌بار و دلهايي پر از غم خداحافظي كرديم و هركس رفت به سويي. هنوز روز اول ورودم به مجموعه آشتي رو خيلي خوب به ياد دارم. روزي كه به دنياي جديدي قدم گذاشتم و شروع به كسب تجربه‌هايي گرانبها كردم. روزها اومدن و رفتن و اين ميون خيلي‌ها جمعمون رو ترك كردن. و طبعا خيلي‌ها هم به دنياي خوبمون وارد شدن. اصلا اين رفت و آمدها هميشه بود و من شايد از معدود كساني بودم كه هميشه و هر روز بودم. و اين، جدايي رو براي من سخت‌تر كرد. مشكله آدم چشمش رو به روي همه خاطرات خوب و بدش ببنده و از در بيرون بياد، و بدونه كه ديگه بازگشتي نيست. اين درست كه چندماه آخر خيلي بهم سخت گذشت و تحملش برام مشكل شده بود، اما حتي اين سختي و ناراحتي هم باز برام شيرين بود. و چه حيف كه آشتي تموم شد. و چه بد كه اون روزها به پايان رسيد. اصلا براي خودم باورپذير نبود اين پايان، اما وقتي لرزش اشك رو تو چشم بچه‌ها ديدم، وقتي دستاشون رو براي خداحافظي اين بار هميشگي فشردم، مطمئن شدم كه آشتي به آخر خط رسيده. به انتها ...


پ . ن 1: آقاي رشيدپور، تمام شديم شبي، فقط به خاطر تو!
پ . ن 2: اميدوارم بچه‌هاي آشتي فراموشم كنن.
پ . ن 3: جدا اميدوارم.
پ . ن 4: شايد بگيد اين چه رسمشه. آخه اونقدر بهشون بدي كردم كه كلا فراموشم كنن بهتره!!!
12 Comments:
Anonymous Anonymous said...
واسه این پستت نمی دونم چی بگم


ولی چقد تو متن گذاشته بودیو من ندیده بودم، این همه مدت من کجا بودم؟!
وقت کردم می خونمشون

Anonymous Anonymous said...
خیلی دوری و جدایی سخته
منم مثل شما هستم و به هر کس و هر جا و به خصوص آدمای دور و برم خیلی وابسته میشم و جدایی برام خیلی میشه
ولی شاید این دوری شروع یک موقعیت و موفقیت جدید براتون باشه
کامنت خصوصی دارید

Anonymous Anonymous said...
این آموزش پس چی شد
اگه آموزش نمیدین دوباره براتون زحمت دارم
میشه قالب ما را بالاش را پر از گل کنید و عکس بچه ها را داخل گل بگذارید و رنگهای شاد داشته باشه؟؟؟
البته عجله ای نیست
هر وقت فرصت کردید
اگه یادم بدین دیگه اینقدر مزاحمتون نمیشم
توی این عکسی که گذاشتید خودتون کدومین؟
اصلا تو عکس هستید؟
خواهشا جوابم را بدین

Anonymous Anonymous said...
نمردیم وخاطره هم شدیم
این روزها خاطره شدنم مانده بود
که خاطره هم شدم
شایدباورت شود
شایدهم نه
امروزتنهایی را
درچشم هایش معنی کرده ام
بیاوببین وبخوان
نقطه سرخط...

Anonymous Anonymous said...
من منتظر جوابم بی صبرانه
خواهشا یا آموزش را شروع کنید یا تغییراتی در وبلاگ ما ایجاد کنید
از بس که من همیشه براتون زحمت دارم حتما اسم من را که میبینید کلی با خودتون غر میزنید؟؟؟ مگه نه؟؟؟؟ میدونم ولی چه کنیم دیگه ما هم توی این دنیای مجازی همه امیدمون شمایین

Anonymous Anonymous said...
امیدوارم خاطرات خوبت تکرارشدنی باشه ....

Anonymous Anonymous said...
سلام
خوبی؟
خاطرات خوب و بدوشاد و غمگین داره.
ایشالا همیشه شاد باشی
منم آپم

Anonymous Anonymous said...
دقیقا حالتو می فهمم . وقتی منم داشتم می رفتم ماهشهر مجبور شدم از دوستا و شرکتی که سالها اونجا کار کرده بودم و یه پای ثابتش بودم جدا بشم حتی حالم از حال اینروزای تو بدتر بود چون هم از خونه و شهرم هم از خونواده عزیزم هم دوستا و همکارام جدا می شدم. خدارو شکر میکنم که به شهرمون برگشتیم هرچند که نشد بازم به جمع قدیمی همکارام بپیوندم. شاید وقتی دیگر و روزی دیگر.
امیدوارم این پایان یه شروع خوب و خواستنی برات همراه داشته باشه

Anonymous Anonymous said...
راستی من و دخترکم حق داریم این عموی عزیزو حداقل تصویرشو ببینیم و بشناسیم. می شه برامون خودتو تو این عکس معرفی کنی تا موقع خوندن نوشته های قشنگت یه تصویری ازت داشته باشیم.یه بار دیگه ام اینو ازت خواسته بودم و جوابی نگرفتم. شاید این تکرار درخواستم درست نباشه ولی باور کن بهت خیلی عادت کردیم و خیلی دلمون می خواد بیشتر و بهتر بشناسیمت.هرچند که این جور درخواستامون به دربسته می خوره. اگه دوست نداشتی این دفعه هم جوابی نذار تا شاید من کله شق دست از این کارم هم بردارم.

Anonymous Anonymous said...
سلام
هر چی فکر میکنم میبینم که انلاین شدن و آموزش گرفتن با وجود دانیال توی خونه ما غیر ممکنه چون اصلا نمیگذاره من کارم را انجام بدم
بعد از ظهرها هم که دیگه اصلا نمیتونم
اگه از خونه بزنم بیرون برای کلاسی و یا خریدی راحتم ولی توی خونه که هستم برای نوشتن و خواندن وبلاگ هم با مصیبت از دست دانیال انجام میدم چه برسه که بخوام چت هم کنم و اموزش ببینم
از همین طریق نوشتن و نامه نگاری مقدور نیست؟
من تا حدودی میدونم که باید چی کار کرد
اگه یه توضیح مختصر بدین بابک هم کمکم میکنه و یاد میگیرم
حالا به غیر از اینا من دلم یک قالب میخواد که بالاش پر از گل باشه و عکس بچه ها وسط گلها باشه و رنگهای شاد هم توش باشه
راستش توی دنیای مجازی با خیلی ها آشنا شدم که قالب هم بلدن درست کنن ولی در درجه اول خودم دوست دارم یاد بگیرم و در درجه دوم به هر کسی اعتماد ندارم که وارد وبلاگم بشن و خیلیها میان و شماره تلفن هاشون را اعتماد میکنن و برام میگذارن و خیلی حرفها مینویسند و بابک ازم خواسته که به کسی جز شما اعتماد نکنم
بازم شرمنده از این همه زحمت
راستی کارتون چی شد؟؟؟؟
توی عکس هم ننوشتید که حودتون کدومشون بودین؟؟؟؟

Anonymous Anonymous said...
به خدا من عرض کردم امر نکردم
شما هم همیشه منو سورپرایز میکنید و تا ازتون چیزی میخوام سریع پیداتون میشه
مرسی مرسی مرسی
این جمعه درسا کوچولو با مامان و باباش (خانواده عطاران) منزل ما مهمونن
شما که خودتون را به ما نشان نمیدهید
توی عکس هم نگفتید که کدومین
رنگها هم توی زمینه صورتی و بنفش و رنگهای شاد دیگه
البته صورتی زیاده بیشترش بنفش باشه بهتره و کمترش صورتی

Anonymous Anonymous said...
سلام
من به روزم و منتظر نظر شما.
موفق باشی.
یا علی